زن کشاورزی بیمار شد. کشاورز به سراغ مرد مقدسی رفت و از او خواست برای سلامتی زنش دعا کند. راهب دست به دعا برداشت و از خدا خواست همه ی بیماران را شفا بخشد.
از گابریل گارسیا می پرسند: اگر بخواهی کتابی صد صفحه ای درباره امید بنویسی، چه می نویسی؟ گفت: 99 صفحه رو خالی میذارم....صفحه ی آخر....سطر آخر می نویسم..... "یادت باشه دنیا گرده ... هر وقت احساس کردی به آخر رسیدی شاید در نقطه شروع باشی...."