امیدوارم تا حالا تونسته باشین تمرین های نیمه ی تاریک رو انجام داده باشین و یه لیست از ویژگیهایی که به دیگران فرافکنی می کنین و همین طور صفاتی که بهشون بار احساسی دارین، پیدا کرده باشین. حالا به مهم ترین قسمت رسیدیم. این که چه طوری این صفات رو بپذیریم تا جلوی تکرار شدن درس های زندگیمون رو بگیریم.


اولین چیزی که باید انجام بدیم اینه که بفهمیم هر کدوم از صفت هایی که در نیمه ی تاریکمون قایمش کردیم چه موهبتی رو برای ما به همراه داشته؟ یا به عبارت دیگه بفهمیم اون صفت چه طوری مثل پوسته ی سفالی بودای طلایی از ما محافظت کرده. مثال می زنم . باشه؟

 


دوست من به دیگران صفت منفی  ترسو...  و صفت مثبت خوب و دوستداشتنی  و... فرافکنی میکرد اما اگه کسی همین ها رو به اون نسبت می داد به شدت عصبانی میشد. خوب ! پس این ها حتما همون صفاتی بودن که اون در نیمه ی تاریکش قایم کرده بود و واسه ی همین هم در دیگران تشخیصش میداد.


 اون به یاد آورد اولین بار وقتی ترسید که تنها توی اتاق بخوابه مامانش باهاش دعوا کرد و بهش گفت تو مگه ترسویی؟ از داداشت یاد بگیر. مامانش واسه ی تنبیه اون، این رو که اون شبها می ترسه تنها بخوابه، توی جمع عنوان کرد.همه اون رو نصیحت کردن که بده آدم الکی بترسه.


اون همون جا بدون این که چیزی از نیمه ی تاریک بدونه (یعنی به صورت نا خود آگاه)، فهمید باید ترس رو توی وجودش قایم کنه. از اون موقع به بعد اون همیشه مواظب بود کسی نفهمه که اون از خیلی چیز ها می ترسه. اون همیشه از این شکایت می کرد که آدم های اطرافش خیلی ترسوئن.


من بهش گفتم اون هم ترسوئه و به همین دلیل مدام این صفت رو به دیگران نسبت می ده و به همین دلیل مدام آدم های ترسو سر راهش قرار می گیرن. بعد از آموزش نیمه ی تاریک قبول کرد که ترسوئه اما در آغاز پذیرش ترسو بودن، بیشتر حالش رو بد می کرد. اون می گفت چقدر نفرت باره که من هم یه ترسو هستم!


 از اون پرسیدم فکر می کنی صفت ترسو بودن که تو در خودت پنهانش کردی ، چه موهبت مثبتی برای تو داشته؟ بالاخره بعد از کلی مرور خاطرات، اون به یاد آورد که برای این که مخفی کنه که می ترسه، اتاقش رو از برادرش جدا کرده. و توی مدرسه همیشه داوطلب می شده که بره پای تخته، واسه همین معلمش همیشه ازش تعریف می کرده. این انگیزه ی اون بوده برای درس خوندن و جواب دادن و پیشرفت درسیش. بعلاوه اون به خاطر ترسو بودن، همیشه از دعوا پرهیز می کرد و آدم محتاطی بود.این محتاط بودن باعث شده بود اون گرفتار خیلی از مشکلاتی که دختر های هم سن اون داشتن، نشه. خوب! این ها همون موهبت هایی بودن که صفت ترسو بودن برای اون به ارمغان آورده بود، پس چرا اون باید از داشتن این ویژگی وحشت و نفرت داشته باشه؟


در مورد صفت دوستداشتنی و خوب ، اون با چند بار تنبیه در بچگی و مقایسه شدن با دیگران، احساس کرده بود اونقدر که باید خوب نیست و هیچ وقت مورد پذیرش دیگران قرار نمی گیره. اون خودش رو یه آدم نا موفق می دونست. معتقد بود دیگران موفقن، خوبن، پذیرفته می شن اما اون اونقدر که باید، خوب نیست.


من بهش گفتم فکر می کنی صفت خوب نبودن که تو در خودت پنهانش کردی، چه موهبتی برای تو داشته ؟ اون گفت همیشه برای اینکه این ویژگی رو در خودش پنهان کنه، مدام سعی می کرده لباس تمیز بپوشه. بهترین آرایشگاه ها بره تا احساس کنه قابل پذیرفته شدنه، و سعی می کرده همیشه در کمک به دیگران پیشقدم بشه تا مورد پذیرش دیگران واقع بشه.برای همین، همه تا مشکلی براشون پیش می اومد،سراغ اون می اومدن و اون رو به عنوان یه مشاور خوب می پذیرفتن.


 


تمرین: حالا من از شما می خوام روبروی اون لیست از صفاتی که در نیمه ی تاریکتون دارین و به دیگران فرافکنی می کنین، بنویسین که فکر می کنین اولین بار چه زمانی تصمیم گرفتین اون رو در خودتون پنهان کنین؟ و بعد بنویسین برای پنهان کردن اون چه کارهایی کردین؟ و فکر کنین ببینین که اون صفت چه موهبتی رو برای شما به همراه داشته؟


 


خوب، بعد از " پرده برداری از صفات نیمه ی تاریک " و " فهمیدن موهبت هر صفت" نوبت میرسه به " تملک اون ویژگی".


 


تمریناتی برای تملک یک ویژگی:


 


1 _ از بین بردن بار احساسیمان به آن ویژگی: تملک یک ویژگی یعنی  ابتدا بار احساسی ای رو که به اون کلمه داریم از دست بدیم.ادا کردن یک واژه با صدای بلند  و به دفعات باعث می شه که مقاومت ما در برابر اون از بین بره و اگه کسی ما رو به اون ویژگی بخونه ، ناراحت نشیم و در نتیجه بتونیم اون ویژگی رو بپذیریم. مثلا" اگه یکی از واژه های ناراحت کننده برای من " ناموفق " باشه؛ باید بارها با صدای بلند تکرار کنم: " من ناموفق هستم."بهتره این تمرین دو نفره انجام بشه. یعنی از یک دوست بخوایم  که روبروی ما بنشینه به چشمهامون نگاه کنه وبعد از ما تکرار کنه: تو نا موفق هستی! و بار ها و بارها این تمرین تکرار بشه تا احساس کنیم بار احساسیمون به اون کلمه کم شده.


می دونم که برای ما پذیرش این مفهوم دشواره چون به ما یاد دادند که هیچ گاه مطالب منفی درباره ی خودمون به زبون نیاریم.مثلا" اگه احساس بی ارزشی کنیم، تظاهر می کنیم که چنین احساسی نداریم.در محل کار وانمود می کنیم بی ارزش نیستیم.مدام پشت نقاب باارزش بودن پنهان می شیم و سعی می کنیم کسی نفهمه که چقدر احساس بی ارزشی می کنیم.ما این جنبه ی خودمون رو نمی پذیریم و مدام درباره ی بی ارزشی دیگران پیش داوری می کنیم.


 جمله ای از خود دبی فورد می گم که خیلی مشمئز کننده است اما واقعیت این موضوع رو به ما نشون می ده. دبی فورد می گه :  " به ما گفته اند تائید، حال ما را خوب می کند. اما اگر روی مدفوع را با بستنی بپوشانیم، پس از دو سه قاشق بستنی ،  دوباره مزه ی مدفوع را احساس می کنیم!  وقتی ویژگی های منفیمان را بپذیریم، دیگر نیازی به تائید دروغین نداریم، چون می دانیم که هم ارزشمند هستیم هم بی ارزش، هم زشت و هم زیبا، هم تنبل و هم وظیفه شناس.آنگاه نزاع در درون ما به پایان می رسد و می توانیم از خشمی که نسبت به خود داریم ، دست بکشیم و خودمان و دیگران را ببخشیم و آسوده شویم ."


 


2 _فریاد زدن با صدای بلند: اینکار برای رها کردن احساسات سرکوب شده خیلی مهمه.اگه جایی رو دارین مثل مقابل دریا و ... که بدون آزار دیگران می تونین فریاد بزنید و صفاتتون و حتی دلخوری هاتون از زندگی رو فریاد بزنید، که عالیه. در غیر این صورت، برای این که مزاحم کسی نشید، سرتون رو در بالش فرو ببرید و صفاتتون رو فریاد بزنید.فراموش نکنید که مشکلات جسمانی ما هم ناشی از احساسات سرکوب شده است. دبی فورد می گه اگه به شما یاد دادند که " اصولا" فریاد زدن کار بدیه "من به شما یاد آوری می کنم که " آنچه که نمی توانید باشید، نمی گذارد که باشید!"


 


3 _چماق زدن:وقتی صفتی رو که به دیگران فرافکنی می کنین ،نمی تونین به عنوان ویژگی خودتون بپذیرین و در مورد اون دچار یه خشم پنهان هستین، یه چوب یا یه راکت پلاستیکی بردارین. چند تا بالش جلوی روتون بگذارین و مجسم کنین که اون بالش ها همون جنبه ایست که نمی پذیرین. اون وقت تا می تونین خشمتون رو با اون چوب یا راکت، سر بالش ها خالی کنین! و بعدش مقابل آینه بنشینید و بگید " من ،.... هستم! " ( .... یعنی همون صفتی که به دیگران فرافکنی میکنین.)


 


نکته: بعضی ها ، فکر می کنند ،این تمرین با تمرین های مثبت اندیشی و مثبت حرف زدن متناقضه. اما این طور نیست. اگه بارها کلمه ی مثبتی رو به زبون می آرین یا بارها تصویر سازی ذهنی می کنین،  اما هیچ اتفاق مثبتی نمی افته، برای اینه که چیز هایی در نیمه ی تاریک دارین که نپذیرفتین. پس با اطمینان بهتون می گم که به تملک در آوردن صفات نیمه ی تاریک یکی از مثبت ترین تمرینات ذهنیه و تولید ماند نمی کنه.


 


 


تمرین:هر ویژگی در درون ما یک شخصیت فرعی رو به وجود می آره که ما می تونیم اون رو به شکل یک موجود زنده با خصوصیاتی منحصر به خودش تجسم کنیم.


این تمرین رو وقتی خیلی آسوده هستین، صبح زمان بیدار شدن یا قبل از خواب، بعد از یک پیاده روی مطبوع یا بعد از حمام انجام بدین. می تونین یه موسیقی ملایم بگذارین یا شمع روشن کنین. آخه این یه آشنایی با شکوهه! همه ی قسمت های وجودتون که به وسیله ی شما ، طرد شدن، دور هم جمع شدن تا از شما بخوان که اون ها رو هم بپذیرین و ببخشین و دوست داشته باشین!


چند دقیقه نفس های مرتب و آروم بکشین تا آروم بشین. بعد مجسم کنین که وارد یک اتوبوس بزرگ شدین.توی این اتوبوس همه ی صفت های شما به شکل آدم های زنده وجود دارند.  می تونین، اون ها رو، زن، مرد، سالم، مریض، پیر، جوان، زیبا، زشت، با خصوصیات بدنی و فیزیکی و رفتاری مختلف ببینین. حتی می تونین ویژگی هاتون رو به شکل حیوانات  ببینین. هر چیزی که به ذهنتون اومد همون درسته. سعی نکنین تجسماتتون رو خوشگل کنین!


هر بار که این تمرین رو انجام می دین به سراغ یکی از مسافر های این اتوبوس برین. راننده نگه می داره تا شما با یکی از اون ها به هواخوری برین.مجسم کنین اون مسافر، کدوم یکی از ویژگی های شماست.براش اسم بگذارین. ببینین به نظرتون چه طوری لباس پوشیده. حتی باهاش صحبت کنید. ازش بپرسین کی برای اولین بار به وجود اومده و چه موهبتی رو براتون به ارمغان آورده؟ و ازش بپرسین که برای یکپارچه شدن با شما به چی نیاز داره؟و دلش می خوادچی بهتون بگه؟ خیلی به خودتون وقت بدین که در مورد هر چیزی که دلتون می خواد از خاطرات اون ویژگیتون در گذشته ی زندگیتون ، بدونین، با اون ویژگیتون صحبت کنین. در پایان بهش بگین که شما اون رو به عنوان قسمتی از وجودتون می پذیرین و دوستش دارین. مجسم کنین که اون رو به هر شکل و قیافه ای که هست ، گرم و مهربون، در آغوش می کشید!


بعد دوباره با اون سوار اتوبوس بشین. از ویژگیهاتون تشکر کنین و بهشون بگین که دفعه ی بعد باز هم برای پذیرش اون ها به اون اتوبوس می رین. بعد از این تمرین لااقل ده دقیقه در باره ی چیز هایی که بهشون فکر کردین بنویسین و اگه وقت کردین شکل اون ویژگی رو نقاشی کنین. مهم نیست که چقدر نقاشی بلدین. در ضمن اگه زود به نتیجه نرسیدین ، ناامید نشین. بعد از چند بار انجام این تمرین، کم کم  ضمیر نا خود آگاه شما به یادتون می آره که اون ها از چه زمانی شکل گرفتن.( ما هم وقتی به تمرین های " کودک درون " رسیدیم، باز سراغ این ویژگی ها می ریم.حتما" روی این ویژگی ها کار کنین.)


 


مثال: دوست من ویژگی ترسو بودنش رو به صورت یه دختر زشت آبله رو با بینی بزرگ می دید که جوراب هاش پاره بودن و اسمش کتی مسخره بود. اون ویژگی حساس بودنش رو به شکل یه دختر گریه ئومی دید که یک بند گریه می کرد و بینیش رو بالا می کشید.


 یا مثلا" خود من یه شخصیت لجباز توی وجودم دارم که اون رو به شکل یه پسر بچه ی بی ادب می بینم که هر چی می خواد پاهاش رو می کوبه زمین و جیغ می کشه! وقتی من ازش پرسیدم تو چه موهبتی برای من داشتی؟ می دونین چی گفت؟ به من گفت: اگه من نبودم تو برای به دست آوردن هیچ چیزی تلاش نمی کردی!


یا مثلا" اون ویژگی دوست داشتن حیوانات رو که در من هست، به شکل یک دختر بچه که توی بغلش یه گربه ی مامانیه و چند تا توله سگ کوچولو هم دارن از رو کله اش بالا می رن می بینم. اما اون یه جوجه ی مرده رو هم توی کیفش قایم کرده! وقتی از اون جوجه ازش پرسیدم به من گفت:من اون رو کشتم! نمی دونستم می میره! و وقتی ازش پرسیدم چه موهبتی برای من داشته ، به من گفت: از وقتی این جوجه مرد، با همه ی وجود سعی کردم حیوانات رو دوست داشته باشم و بهشون کمک کنم! تو این حست رو مدیون مردن این جوجه هستی! پس خودت رو به خاطر کشتن اون جوجه ببخش!


(این مثال رو زدم تا اگه داستان من و جوجه رو توی پست های قبل خوندین، متوجه بشین که چه جوری باید موهبت هر ویژگی رو پیدا کنین.)


 


 


یادآوری :یک بار دیگه لازم می بینم بگم که نپذیرفتن همه ی ویژگیهامون باعث چی می شه و چرا باید نیمه ی تاریکمون رو پیدا کنیم؟


 


این رو با یک مثال، از قول خود دبی فورد که در حال حاظر بزرگترین استاد آموزش نیمه ی تاریکه و در خیلی از کشور های دنیا مراکز درمانی داره ، و حتی بیماران لاعلاج جسمی و یا سرطانی رو از این طریق شفا داده، می نویسم. شما اون رو در باره ی هر صفتی از نیمه ی تاریک می تونین بررسی کنین.


اون در باره ی خودش میگه:" من با مردهای زیادی آشنا می شدم اما انگار هیچ کدوم از کسانی که من دوستشون می داشتم، من رو نمی خواستن و سریع من رو ترک می کردن.من خودم رو دوست نداشتم. این دوست نداشتن رو در نیمه ی تاریکم پنهان می کردم. اما همین باعث می شد همه چیز و همه کس، فقدان عشقی را که به خودم داشتم،به من باز می تاباندند.( یعنی هر کس که با من آشنا می شد صفت دوست نداشتن من رو ، که در درونم پنهانش کرده بودم، دریافت می کرد و اون هم بعد از مدتی احساس می کرد من رو دوست نداره و این درسی بوده که تکرار میشده).


 دبی فورد میگه وقتی صفاتی که در من بود و به خاطر اون ها خودم رو دوست نداشتم، پذیرفتم و یاد گرفتم با پذیرش نیمه ی تاریکم، خودم رو دوست داشته باشم،آن وقت، مردانی را یافتم که من را می پذیرفتند و دوست می داشتند.


مادامی که جنبه ای را در خودمان نمی پذیریم، افرادی را به زندگیمان جذب می کنیم، که آن جنبه را از خود نشان می دهند یا یادمان می آورند.هستی پیوسته در تلاش است تا به ما نشان بدهد که واقعا" چه کسی هستیم تا یاریمان کند که یکپارچه بشویم.ما نمی توانیم بدون نفرت، عشق را و بدون بدی، خوبی را بشناسیم. کامل بودن بهتر از تظاهر کردن به خوبیست.اگه همه ی صفات نیمه ی تاریکمان را بپذیریم ، نیاز نداریم آن ها را به دیگران فرافکنی کنیم. وقتی عاشقانه به همه ی ویژگیهایمان نگاه کنیم،وجود ما یکپارچه می شود .در این حالت می توانیم همه ی نقاب هایمان را برداریم و جهان درونمان را در آغوش بکشیم. هنگامی که سعی می کنیم وانمود کنیم که شخص به خصوصی نیستیم،اغلب نقطه ی مقابل آن شخصیت می شویم! به عبارت دیگر، این حق را از خودمان دریغ می کنیم که انتخاب کنیم، حقیقتا" می خواهیم که در زندگی چه چیزی باشیم!"


 


خوب! من این جا می خوام مبحث نیمه ی تاریک رو به پایان ببرم.اما هنوز هزاران تمرین دیگه در مورد کشف سایه وجود داره . انجام تمرین های نیمه ی تاریک خیلی سخته! قبول دارم! اما ناامید نشین! به صورت طبیعی " منیت ما" با شناخت سایه مقابله می کنه چون همه ی ما ترجیح می دیم باور کنیم که بهترین هستیم و این دیگران هستند که خطاکارند!


 اما خواهش می کنم اگه من هنوز نتونستم قانعتون کنم که این تمرینات رو انجام بدین، به کتاب نیمه ی تاریک نوشته ی دبی فورد مراجعه کنین . چون اون جا این مطالب خیلی کامل تر نوشته شده و مثال های زیادی داره که می تونه کمکتون کنه. من بیشتر از این نمی تونم درباره ی نیمه ی تاریک براتون بنویسم چون بقیه ی تمرینات اون نیاز به گفتگو و مشاوره و تمرینات مراقبه ای داره.اگه دوست داشتین اون رو ادامه بدین می تونین به من ایمیل بزنین و تو کلاسهای مکاتبه ای نیمه تاریک که مشاوره تلفنی هم داره شرکت کنید و این رو هم هرگز فراموش نکنید : اگر چیزی در نیمه ی تاریکمون داشته باشیم که مقابل آرزومون قرار بگیره(مثل ویژگی لایق نبودن و دوستداشتنی نبودن و ...)تمرینات ذهنی برای ما نتیجه نخواهند داد. 


این مبحث رو با جمله ی زیبایی از گاندی به پایان می برم: " تنها شیطان هایی که در جهان وجود دارند، آنهایی هستند که در قلبمان به جست و خیز مشغولند!  فقط در آنجاست که باید جنگید! "


 


خدایا! کمکمان کن تا خود را از نو، تعبیر کنیم! آمین!