بیدار شو به دنیا سلام کن نفسی عمیق بکش هوا مال ماست آرامش مهربانی لبخند امید زندگی مال ماست

۱۲ مطلب با موضوع «داستان های پندآموز» ثبت شده است

هر رخدادی را جشن بگیر


روزی یک صوفی بسیار فقیر، گرسنه، از همه جا رانده و خسته از سفر، شب هنگام با مریدانش به دهکده ای رسید. مردم دهکده که آدم های بسیار متعصبی بودند، او را نپذیرفتند و سر پناهی به او و مریدانش ندادند. آن شب هوا سرد و او گرسنه و خسته بود، لباس کافی هم به تن نداشت، از سرما می لرزید. بیرون دهکده زیر درختی نشست. شاگردان و مریدانش هم با حالتی غمگین و بعضی حتی خشمگین آنجا نشستند. در این هنگام صوفی به دعا مشغول شد و خطاب به خداوند گفت:” تو متعالی هستی!تو همیشه هر آنچه را که احتیاج دارم به من عطا می کنی.” این دیگر غیر قابل تحمل بود، یکی از مریدان گفت:” صبر کنید، دیگر دارید زیاده روی می کنید، مخصوصا در چنین شبی. این حرف های شما کذب است. ما گرسنه و خسته هستیم، لباس کافی نداریم و سرما هر لحظه شدیدتر می شود و حیوانات درنده این اطراف پرسه می زنند. ما را از دهکده رانده اند. سر پناهی هم نداریم. پس برای چه خدا را شکر می کنید؟ منظورتان از اینکه ” تو همیشه هر آنچه را که احتیاج دارم به من عطا می کنی.” چیست؟ عارف گفت:” منظورم دقیقا همین است، باز هم تکرار می کنم، خداوند هر آنچه که احتیاج دارم به من عطا می کند. من امشب به فقر احتیاج دارم، محتاجم که رانده شوم. امشب احتیاج دارم که گرسنه باشم، در خطر باشم، شکر گذار باشم. او همیشه مراقب نیازهای من است. او فوق العاده است!” هر رخدادی را جشن بگیر، اگر غمگین هستی اندوه خود را جشن بگیر. سعی کن، یک بار سعی کن و خواهی دید که می توانی! تو غمگین هستی؟ پس شوری در افکن، چرا که اندوه بسیار زیباست، مانند گلی خاموش که در نهادت شکوفا شده است. دست بیفشان و لذت ببر تا ناگهان احساس کنی که اندوه به تدریج ناپدید می شود و فاصله ای بین تو و اندوه به وجود می آید، اندوه گام به گام فراموش می شود و جشن باقی می ماند. تو در واقع انرژی موجود در اندوه را دگرگون کرده ای. این کار بعنی کیمیاگری: تبدیل فلزی پست به فلزی برتر، همچون طلا.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پیله،پروانه و مرد!

ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺩﺭ ﯾﮏ ﭘﯿﻠﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ .ﺷﺨﺼﯽ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ ﺗﻘﻼﯼ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥﺁﻣﺪﻥ

ﺍﺯ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﭼﮏ ﭘﯿﻠﻪ ﺭﺍﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﺮﺩ.

ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺗﻘﻼﯼ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺭﺳﯿﺪﮐﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺗﻼﺷﺶ ﺍﺩﺍﻣﻪﺩﻫﺪ.

ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﻣﺼﻤﻢ ﺷﺪ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﺪﻭ ﺑﺎ ﺑﺮﺵ ﻗﯿﭽﯽ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﭘﯿﻠﻪ ﺭﺍ ﮔﺸﺎﺩ ﮐﺮﺩ.

ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﭘﯿﻠﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ

ﺟﺜﻪ ﺍﺵ ﺿﻌﯿﻒ ﻭ ﺑﺎﻟﻬﺎﯾﺶﭼﺮﻭﮐﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ .ﺍﻭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﭘﺮ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﮔﺴﺘﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺴﺘﺤﮑﻢ ﺷﻮﺩﻭﺍﺯ ﺟﺜﻪ ﺍﻭ ﻣﺤﺎﻓﻈﺖ ﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺸﺪ .

ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﺷﺪ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺨﺰﺩﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺎ ﺑﺎﻟﻬﺎﯾﺶ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﻨﺪ .

ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﺪﻭﺩﯾﺖ ﭘﯿﻠﻪ ﻭ ﺗﻘﻼﺑﺮﺍﯼﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺭﯾﺰ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﻣﺎﯾﻌﯽ ﺍﺯ ﺑﺪﻧﺶ ﺗﺮﺷﺢﺷﻮﺩ

ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﭘﯿﻠﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻣﮑﺎﻥﭘﺮﻭﺍﺯ ﺩﻫﺪ .


ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺗﻘﻼ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﯾﻢ.ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻘﺮﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﻣﺸﮑﻠﯽﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻓﻠﺞ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﺎﻓﯽ ﻗﻮﯼ ﻧﻤﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﻭﻫﺮ ﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﭘﺮﻭﺍﺯکنیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰