داستان "ریش قرمز " قصه ی دختری بود که با مرد ثروتمندی به نام ریش قرمز ازدواج می کرد. ریش قرمز به دختر می گفت که اون می تونه در تمام اتاق های قصر اون زندگی کنه و هر جور که می خواد ثروت اون رو خرج کنه، اما هرگز نباید به اتاق کوچک زیرزمین قصر نزدیک بشه. یک روز ریش قرمز وانمود می کنه که داره می ره سفر. دختر از روی کنجکاوی به سراغ اتاق کوچک می ره و در اون رو باز می کنه و می بینه زنهای زیادی در یک سیاهچال زندانی هستند.

اون ها همه ، زنهای قبلی ریش قرمز بودند که به خاطر کنجکاویشون و باز کردن در اون اتاق بدون اجازه ی ریش قرمز،اون جا زندانی شده بودند! ریش قرمز سر می رسه و اون دختر رو هم در سیاهچال می اندازه. اون زنها همه با هم مشکل داشتند و هیچ کدوم دیگری رو قبول نداشته، به همین دلیل هرگز حاضر به کمک کردن به هم نبودند. اما اون دختر، باهوش بوده و می دونسته اگه همه با هم یکی بشن از دست ریش قرمز نجات پیدا می کنند. اون می دونسته برای یکی شدن، اون ها باید، همه، هم رو بپذیرند.اون یکی شدن رو به همه یاد می ده و اون ها ، با قبول کردن و پذیرفتن هم و اتحاد، برای رهایی نقشه می کشند و آزاد می شند.

 

منادی آسمانی در خواب  به من گفت:

 

ریش قرمز رو به یاد بیار! زندانی های اون سیاهچال فقط با یکی شدن می تونستند از اون اتاق نجات پیدا کنند. اون اتاق همون جاییه که صفات نیمه ی تاریک رو در اون پنهان می کنید. از نیمه ی تاریک بنویس!

 

خیلی عجیب بود چون ریش قرمز داستانی بود که من اصلا" اون رو به یاد نداشتم اما وقتی منادی از اون حرف زد به یاد آوردم که در کودکی_ شاید 5 سالگی_ کسی اون قصه رو از روی یک کتاب داستان برای من خونده بود! این در حالیه که من خیلی کم خاطرات بچگیم رو به یاد می یارم.

 دیگه اینکه نیمه ی تاریک همیشه به شدت ذهن من رو اشغال کرده و چون این روزها مدام از خدا در طی سفر برای دوستانم طلب برکت می کردم و از خدا می خواستم به من بگه که چه چیزی رو باید به دوستانم بگم تا به آرامش و رهایی برسند، برام خیلی جالب بود که این خواب رو دیدم. 

 

به هر حال این ها رو گفتم که بدونید چرا حالا می خوام باهاتون در باره ی نیمه ی تاریک وجود حرف بزنم. هر کس که می خواد در مورد اون کامل بدونه میتونه کتاب نیمه ی تاریک وجود نوشته ی دبی فورد  ترجمه ی فرناز فرود  رو بگیره و بخونه.من هم تا جایی که بتونم خلاصه ی درس ها و تمرین هاش رو می گم.

 

                                     نیمه ی تاریک وجود یا سایه چیه؟

 

"کارل یونگ" نیمه ی تاریک وجود را  "سایه" می نامد. یونگ گفته:"سایه، آن کسی است که شما نمی خواهید باشید!"

سایه شامل همه ی آن ویژگیهای شخصیتی ماست که سعی می کنیم پنهان و یا نفی کنیم.آن ویژگیهایی که از نظر دوستان و اطرافیان و از همه مهم تر ، خود ما قابل پذیرفتن نیست.

 

چهره های مختلف سایه:

سایه، چهره های مختلفی داره: ترسو، خشمگین، تنبل، زشت، بی ارزش؛ عیبجو، سلطه جو و.....این فهرست می تونه شامل هر صفتی باشه. هر چه که موجب شر مندگی ماست و وانمود می کنیم که نیستیم. همه ی ویژگیهایی که ازشون بدمون می یاد یا در برابرشون مقاومت می کنیم.

 

 

ما در بدو تولد،خودمون رو می پذیریم و دوست داریم، چون پیشداوری نمی کنیم که این ویژگی ما خوبه یا بده.اما به تدریج که بزرگ می شیم،  از اطرافیانمون یاد می گیریم که چی خوبه و چی بده. به تدریج یاد می گیریم که بعضی رفتارها باعث می شه قبولمون کنن و بعضی رفتار ها باعث می شه ما رو طرد کنن.ما کم کم ویژگی هامون رو به صورت  قابل قبول  و  غیر قابل قبول  تقسیم بندی می کنیم. یعنی از نظر خودمون خوب  یا بد. اون وقت به این نتیجه می رسیم که برای این که ، قبولمون داشته باشند، باید خودمون رو از شر صفات بد رها کنیم یا لااقل پنهانشون کنیم!

ما مثل یک قصر بزرگ می مونیم که هزاران اتاق داره. ما هر صفتی رو که فکر می کنیم ما رو غیر قابل قبول می کنه ، به تدریج، در طی سالهای زندگیمون، در اتاق های قصر وجودمون، زندانی می کنیم و به در هر اتاق یک قفل گنده می زنیم تا دیگران متوجه نشن که ما اون صفت بد(بد از نظر ما) رو داریم.

این صفات که ما اون ها رو به بخش پایینی وجودمون می رونیم و  در تاریک ترین قسمت وجودمون مخفی می کنیم، نیمه ی تاریک ما رو تشکیل می دن.ما همه ی عمر تلاش می کنیم جوری زندگی کنیم که دیگران ، متوجه ی وجود داشتن اون صفات در ما نشن و بدتر از اون ، این که ، حتی خودمون هم از یاد ببریم که اون صفت رو داریم! و این خودش باعث از دست دادن انرژی زیادی می شه.

 

چرا پنهان کردن برخی صفات در وجودمون( راندن اون ها به قسمتهای تاریک تا هیچ کس ،اون ها رو نبینه) باعث از دست رفتن انرژی ما می شه؟

 

تمرین: دو تا پرتقال رو توی دستتون بگیرین.تصمیم بگیرین یک ساعت اون دو تا پر تقال رو یه جوری تو دستاتون نگه دارین که نه خودتون و نه دیگران اون ها رو نبینین! اون وقت می بینید چقدر ذهن و وجودتون درگیر می شه و مجبور به صرف انرژی می شید! حالا فکرش رو بکنین برای پنهان کردن صفاتی که در خودمون انکارشون کردیم، چقدر انرژی صرف می کنیم! انگار یک سبد پرتقال رو یک عمر جوری پشتمون قایم کنیم که نه خودمون ببینیم و نه دیگران!

 

 

شناخت نیمه ی تاریک وجود به چه دردی می خوره؟

 

ریشه ی همه ی ترسها و اضطراب ها، عصبانیت ها و غم های پنهان در وجود، ریشه ی این که چرا نمی تونیم، کاملا، خودمون و دیگران رو ببخشیم، همه در این بخش از وجود ما ، نهفته است.

اگه یک دفعه احساس می کنین همه ی انرژی مثبتتون از بین رفته و پر از اندوهین، باز به خاطر نیمه ی تاریک وجودتونه.برای خود من بار ها پیش اومده که وسط یک عالم تمرینات عالی ذهنی و احساس شادمانی بالا، یک دفعه یک روز صبح که از خواب بیدار شدم احساس کردم همه چیز بی فایده است! انگار یک دفعه دنیا سیاه می شه!

 احساس شکست، از دست دادن، ناامیدی و حتی غم ها و  عصبانیت های انفجاری که یک دفعه گرفتارش می شیم و بعد در موردشون می گیم " انگار خودم نبودم! اختیارم از دستم خارج شد!" این ها همه و همه به نیمه ی تاریک ما بر می گرده.

 اگه کسی رو از دست می دیم و نمی تونیم فراموشش کنیم، در حالی که می دونیم مصلحت ما در فراموش کردن اونه، اگه اونقدر که می خوایم شاد نیستیم، اگه با وجود همه ی تمرینات ذهنی و جملات تاکیدی نتیجه ی مثبتی نمی گیریم، همه و همه به خاطر وجود سایه است .

 

تکرار شدن درس های زندگی:

 

حتی درسهای زندگی که تکرار می شن به خاطر اون قسمت از نیمه ی تاریک ماست که نمی شناسیمش.  منظورم از "درس های تکراری زندگی" رو با یه مثال می گم.

استاد من همیشه می گفت اگه عشق کسی بهش خیانت کنه،اگه اون آدم جراحی پلاستیک کنه و بره به یه کشور دیگه و باز عاشق کسی بشه، حتما"اون نفر دوم هم بهش خیانت می کنه! چون درس های زندگی تکرار می شن، تا وقتی که ما،اون درسی رو که بایدبگیریم، از اون اتفاق بگیریم.اون وقت خودبه خود همه چیز درست میشه و به حالت مثبت در می یاد. اما تا وقتی ، اون درسی رو که باید بگیریم ، نگیریم ، حتی اگه هر شب تصویر سازی ذهنی کنیم  یا تمام کلماتمون ، جملات مثبت تاکیدی باشه، باز اتفاق خوبی نمی افته!

 اگه با هر کسی که دوست می شین دروغگو از آب در می یاد، اگه به هر کسی که خوبی می کنین، قدرتون رو نمی دونه، اگه آدم هایی با یک صفت مشترک سر راه زندگیتون قرار می گیرن و مدام به نتایج مشابهی می رسین، اگه وارد هر کاری که می شین، شکست می خورین، اگه به هر کی عشق می ورزید، ترکتون می کنه، این ها همه یعنی تکرار شدن درس های زندگی.

چون هیچ چیز در دنیا اتفاقی نیست پس اینقدر در س های زندگی تکرار می شن تا شما درسی رو که باید بگیرین، دریافت کنین.اون درس چیه؟ برای گرفتن اون درس ، اول،  باید نیمه ی تاریک وجود یا همون سایه رو بشناسیم.

 

نتیجه گیری:

 

خدا انسان را کامل آفرید و به همین دلیل اون رو خلیفه ی خودش در زمین نامید. پس اگر خداوند، هم صفات کمال داره و هم صفات جلال ، پس ما هم دارای همه ی صفات هستیم.برای ایجاد یک کل همه ی اجزا مورد نیاز هستند.بدون نفرت، عشق و بدون ترس، شجاعت و بدون بد، خوب معنی نداره!بدون شناختن تاریکی، شناخت نور معنا نداره!

بسیاری از ما آرزو داریم به نور حقیقی دست پیدا کنیم و نمی دونیم برای رسیدن به اون نور، اول باید تاریکی های درونمون رو بشناسیم.به قول دبی فورد، به قول یونگ، به قول دیپاک چوپرا و... و... و همه ی قریب به اتفاق دانشمندان ذهنی ، الهی بودن یعنی کامل بودن.یعنی همه چیز بودن.مثبت و منفی، نیک و بد، مقدس و پلید!

ما، همه ی ویژگیهای متفاوت با یکدیگر را در درون خود داریم.ما باید تمامی آنچه را که هستیم، اعم از خوب و بد، تاریک و روشن، توانا و ناتوان ، را بپذیریم . فقط بعد از پذیرفتن کامل خودمان، می تونیم کاملا" خودمون رو ببخشیم. ما با پذیرفتن خودمون،به یکپارچگی می رسیم و این یکپارچگی هدف نهایی ما در سفر زندگیست.یعنی درس های زندگی اینقدر تکرار می شن تا ما به نقطه ای برسیم که نیمه ی تاریکمون رو بشناسیم و همه ی وجود خودمون رو بپذیریم و در آغوش بکشیم و یکپارچه بشیم.

با تلاش در راه شناخت نیمه ی تاریک وجودمون، به این گفته ی یونگ پی می بریم که:" طلا در تاریکی نهفته است!"

و در پایان:

می دونم که یه کمی درس هامون سخت شدن اما اصلا" نگران نباشین.چون برای پیدا کردن نیمه ی تاریک وجود، راههای عملی بسیار ساده ای وجود داره و ما با هم شروع به تمرینش می کنیم.قول می دم به نتایج فوق العاده ای می رسین! فقط یه کمی صبر کنین.باشه؟

 

 

    تمرین این جلسه:

 

به مدت یک هفته ، هر وقت، از هر کسی رنجیدین یا یک رفتاری در کسی، شما رو غمگین، عصبانی و یا دلخور کرد ، فورا"، نظر قلبی و واقعیتون رو درباره ی اون فرد ، در دفتر مراقبه تون بنویسین .اون ویژگی ای رو که در اطرافیانتون بیشتر از همه آزارتون می ده، یادداشت کنید.لطفا" راحت و بی ملاحظه ، احساس واقعیتون رو بنویسید. حتما"،  این تمرین رو انجام بدید، تا جلسه ی بعد بهتون بگم چه طوری نیمه ی تاریکتون رو از روی نوشته هاتون کشف کنین!

 

خدایا! به ما شجاعت این را بده که خودمان را در آیینه ی حقیقی بنگریم تا به یکپارچگی برسیم.آمین!