جلسه قبل داشتیم درباره ی الگوهای ذهنی که تولید بیماری می کنند ، صحبت می کردیم.بعضی بیماریها رو بررسی کردیم و حالا می رسیم به بقیه ی اونها ( این بخش ادامه ی گوش دادن به پیامهای بدن است. ) خوب!بریم سراغ بقیه ی مطالب مربوط به شفای تن :
16- با محبت به پیامهای تنت گوش کن!
هر به اصطلاح "بیماری" را خود ما در تنمون می آفرینیم اونهم توسط یک سری اندیشه ها ( که می تونه ناشی از همون صفاتی باشه که در نیمه ی تاریکمون پنهان کردیم)
خوب! پس ما از روی بیماریهای بدنمون ، می تونیم به اندیشه های پنهانی درونمون پی ببریم! ( و قاعدتا" از روی این اندیشه ها به صفات نیمه ی تاریکمون)
توی درس قبلی ، من تمرینی برای خویشتن دوستی بهتون داده بودم که هر وقت چشمتون به آینه افتاد یه جمله ی مثبت راجع به خودتون بگید. حالا در ادامه ی اون این تمرین رو هم انجام بدید.
_ تمرین تائید خود:
حاصل این تمرین برای شفای بیماری جسمی و روحی و همین طور باز شدن درهای ثروت و برکت حیرت آوره!
چون تمام خوبیها با این آغاز می شود که آنچه درون ماست ، بپذیریم و آن درون را،که خود ماست، دوست بداریم.
قانون 22 _ ریختن حصارها و باز کردن در مخفی شهر توفیق، با ایجاد حالتی خوشایند یا یک لبخند یا کلامی مناسب.
در کتاب مقدس، (صحیفه ی یوشع: 20:6) آمده : " آنگاه قوم صدا زدند و کرناها را نواختند و چون قوم آواز کرنا را شنیدند و قوم به آواز بلند صدا زدند شهر به زمین افتاد و قوم یعنی هر کس پیش روی خود به شهر بر آمد و شهر را گرفتند. "
واما درس امروز...
این درس رو به خاطر همه ی کسان دیگری که هنوز خودشون رو کامل پیدا نکردندو هنوز از دست خودشون، کلافه و ناامید می شند می گذارم. می خوام برای آروم تر شدن این دوستهام اعتراف کنم که من هم همین طورم! من هم گاهی از خودم ناامید و عصبانی میشم! اگه کسی این طور نیست، حتما" جزو مقدسینه! اگه ما داریم این تمرین ها رو با هم انجام می دیم به خاطر اینه که تا لحظه ی آخر زندگیمون، در این کشاکش قرار داریم.اگه فکر می کنیم کاملا" درست و مثبت شده ایم ، بهتره یک لحظه بایستیم و عمیق فکر کنیم!نکنه این چهره ی اطمینان رو "شیطان شخصیمون" به ما داده تا به خودمون غره بشیم؟! تا از پیدا کردن شمشیرمون باز بمونیم؟! شاید هنوز قسمتهایی از نیمه ی تاریکمون در سایه پنهان باشه و ما اون رو نشناخته باشیم! پس نا امید نباشیم.اما غره هم نباشیم! برای این که باور کنید ، با وجود این که گفتنش سخته اما باز از خودم می گم.
داستان "ریش قرمز " قصه ی دختری بود که با مرد ثروتمندی به نام ریش قرمز ازدواج می کرد. ریش قرمز به دختر می گفت که اون می تونه در تمام اتاق های قصر اون زندگی کنه و هر جور که می خواد ثروت اون رو خرج کنه، اما هرگز نباید به اتاق کوچک زیرزمین قصر نزدیک بشه. یک روز ریش قرمز وانمود می کنه که داره می ره سفر. دختر از روی کنجکاوی به سراغ اتاق کوچک می ره و در اون رو باز می کنه و می بینه زنهای زیادی در یک سیاهچال زندانی هستند.
همه ما این واقعیت را می دانیم: یادگرفتن یک چیز تازه کار سختی است. اما اگر یک دانش آموز، دانشجو، متخصص یا بیزنس من باشید، لازم است که هر روز چیزهای تازه ای یاد بگیرید. با رشد استفاده از اینترنت، اطلاعات پیرامون ما با سرعت غیرقابل کنترلی رو به افزایش است. باید از خیلی مسائل آگاه شویم، خیلی چیزها یاد بگیریم و در خیلی از موضوعات متخصص شویم و این خیلی سخت است.
خلاقیت، توانی است که بعضی ها فکر می کنند بعضی های دیگر آن را از فضا آورند در حالیکه دسته اول به شدت درباره دسته دوم اشتباه می کنند.
خلاقیت و نوآوری بیشتر از هر چیز دیگر نیاز به یک ذهن مرتب و آرام دارد که بتوان با استفاده از آن به توانایی های خود رسید و در مرحله بالاتر آنها را برای خود به صورت عادت درآورد.
این توانایی ها زمانی که به عادت تبدیل شوند از فرد آدمی خلاق می سازند که به دنبال جدیدترین هاست.