امروز یکی از مهمترین درسهای ذهنی رو شروع می کنیم به نام " تولد دوباره " که در بعضی از کتابهای ذهنی اون رو به نام " خانه تکانی ذهنی " معرفی می کنند." تولد دوباره " همون شیوه های کاربردی دوست داشتن خویشتنه که من توی پست قبل  توضیح دادم که چرا از اهمیت زیادی برخورداره.


 


یه داستان واقعی _ یه جمعی به کریستف کلمب گفتن کشف کردن آمریکا که کاری نداشت. ما هم می تونستیم این کار رو انجام بدیم! کریستف کلمب یه تخم مرغ پخته رو که برای خوردن جلوشون بود، داد دستشون و  گفت کدومتون می تونه اون رو ، روی میز واستونه؟هیچ کس نتونست این کار رو بکنه! کریستف کلمب ، ته تخم مرغ رو کوبید روی میز! در نتیجه ته تخم مرغ صاف شد و روی میز واستاد! اون وقت به اونها گفت " این راهشه! بله! انجامش کاری نداشت اما این که راهش رو پیدا کنی و انجامش بدی، مهم بود! اگر چه راهش خیلی هم ساده و پیش پا افتاده باشه!


نتیجه ای که می خوام از این داستان بگیریم اینه که تمرینها و راههای دوست داشتن خود ممکنه به نظرتون خیلی ساده و پیش پا افتاده بیاد ، اما انجامش بدین! چون فقط با انجام دادنش، به نتیجه می رسین نه با خوندنش!


 


_ چرا به  تمرینات" دوست داشتن خود "می گیم " تولد دوباره " ؟


وقتی ما دنیا اومدیم ، فطرتا " می دونستیم که عالی و بی همتا هستیم! یه نوزاد وقتی گرسنه میشه، حق خودش می دونه که شیر بخوره و اگه اون رو ازش دریغ کنن، بدون احساس گناه فریاد سر می ده! حتی یه کودک خردسال که هنوز به زور باید ها ونباید ها تغییرش نداده ایم، خوب می دونه که چی رو دوست داره! دلش می خواد چی بخوره! چی کار کنه! و ... و با تمام وجود از کارهایی که می کنه لذت می بره و هرگز هم خودش رو شماتت نمی کنه! _ (این مائیم که به زور یادش می دیم خودش رو برای بعضی کارها شماتت کنه! ) _ما همون نوزاد کامل و بی همتائیم، اما با بزرگ شدن، کم کم تبدیل شدیم به انسانی که مشکلاتی داره! انسانی که فکر می کنه تا اندازه ای بی ارزشه و اونقدر که باید ، خوب نیست! بنابراین تمرینات دوست داشتن خود، مثل " تولدی دوباره " می مونه که ما رو به اصل خودمون بر می گردونه! به همون موجودی که خداوند چون دوستش داره،  اون رو خلق کرده! اما آیا الان به راحتی و صد در صد، کامل، می تونیم جلوی آینه واستیم و توی چشمهامون نگاه کنیم و به خودمون بگیم، من خودم رو دوست دارم چون خداوند من رو با تمام وجودش، دوست داره؟! ....می دونم که اگه با خودمون صادق باشیم، ممکنه نتونیم این تمرین رو به راحتی انجام بدیم!پس لازمه که یک تولد دوباره داشته باشیم.


 


_ چرا به تمرینات " دوست داشتن خود " می گیم " خانه تکانی ذهنی " ؟


 


"لوئیز هی" می گه : اگه بخواین اتاقی رو تمیز کنید، هر چی توی اون هست، در می آرید و می آزمائید. یعنی به بعضی چیزها با علاقه نگاه می کنید و گرد و خاکش رو می گیرید و برقش می اندازید و بعد دوباره می گذاریدش سر جاش.بعضی چیز ها به تعمیر احتیاج دارند پس تعمیرشون می کنید.بعضی چیزها هم از کار افتاده هستند و دیگه نمی تونید ازشون استفاده کنید، پس با خیال راحت اون ها رو دور می ریزید! دوست داشتن کامل خود ، مستلزم بیرون ریختن همه ی فکر ها و عقاید کهنه و خرابیه که باعث میشه خودتون رو بی ارزش بدونین.یعنی یه خونه تکونی ذهنی! پس با همون آرامشی که بعد از خوردن غذا، خرده های اون رو جمع می کنیم و دور می ریزیم، باید بتونیم ذهنمون رو هم خونه تکونی کنیم. با آرامش و بدون عصبانی شدن.


 


به قول" لوییز هی "_ استاد بزرگ تدریس خانه تکانی ذهنی _ از خودتون سوال کنید :


آیا من حاضرم برای تهیه ی شام امشب ، در زباله های دیشب خود، دنبال غذا بگردم؟!! پس چطور می تونم با جستجو در آشغالهای کهنه ی ذهنی، تجربه های فردای خودم رو بیافرینم؟!!


 


1 _تمرین پذیرش دگرگونی خود :


 


 یک گل سرخ رو بگذارید جلوتون و به اون فکر کنید.از لحظه ای که غنچه است تا زمانی که میشکفه و حتی لحظه ای که گلبرگهاش می ریزه.همیشه زیبا و کامله و همواره در دگرگونی.پس با خودتون مدام تکرار کنید :


من خودم را برای همه چیز می بخشم چون در هر زمان به بهترین کاری که از دستم بر می آمده، سرگرم بوده ام!


این جمله رو بر روی ورقه ای بارها و بارها بنویسید. بعد اون رو آتش بزنید. (یادتون باشه هیچ وقت خاکستر دستنوشته هاتون رو در سطل آشغال نریزین، بلکه اون رو در مجرایی که آب ازش عبور می کنه، بریزید.من تبدیل انرژی به انرژیهای برتر بوسیله ی آتش زدن رو قبلا" گفته ام. )این کار رو مثل یک مراسم باشکوه انجام بدین.لباس خوب بپوشیدو اگه دوست دارین، عود روشن کنید یا اسفند .(که هر دو از بین برنده ی انرژی های منفی هستند ) و موسیقی بگذارید.فراموش نکنید، این یک مراسم باشکوهه. چه مراسمی باشکوهتر از مراسمی می تونه باشه که شما  _ شمایی که بی همتا و عالی هستید و به همین دلیل هم توسط خداوند، خلق شدین _   خودتون رو ببخشید و بپذیرید؟!!


 


 


2 _ تمرین پیامهای منفی :


 


 یک کاغذ بزرگ بردارید و روی اون همه ی پیامهای منفی ای رو که درباره ی خودتون تا به حال شنیدید، بنویسید.اول همه ی نقاط ضعفتون که پدر و مادرتون در کودکی به شما گوشزد کردن رو بنویسید. بعد به سراغ آدمهای دورتر، مثل بستگان، دوستها، آشناها و غریبه تر ها برید. فکر کنید و هر چیزی رو که به عنوان نقاط ضعف به خاطرش ازتون ایراد گرفتن بنویسید. اونها درباره ی قیافه ی شما، نوع حرف زدنتون، زندگیتون، کارهاتون، میزان پولتون، استعداد ها و فکر هاتون چی گفتن ؟


برای این تمرین وقت بگذارید تا کم کم همه چیز رو به یاد بیارید. حالااین برگه ها حاوی اندیشه هایی هستند که ممکنه شما به مرور زمان در خودتون پذیرفته باشین و باورشون کرده باشین. اینها اندیشه های مخربی هستند که باید از هوشیاریتون حذفشون کنید چون همین ها باعث شدن فکر کنید که به اندازه ی کافی خوب نیستید.


این تمرین رو بارها و بارها انجام بدین. هروقت چیز جدیدی به ذهنتون رسید دوباره اون رو بنویسید.فکر کنید آیا این پیامهای منفی ، چیزهایی هستند که شما اونها رو به عنوان نقاط ضعف خودتون می پذیرید یا اینکه فکر می کنید فقط نظر دیگرانه و اگر هم اونها رو پذیرفتین آیا در اثر تلقینات دیگران نبوده؟


 دوباره برای خودتون یک مراسم باشکوه بگیرید! یه خودکار قرمز بردارین و جلوی  اون ایرادها بنویسید" اینها اعتقادات من درباره ی خودم نیست ! پس من با خط زدن اونها ، برای همیشه اونها رو از باورهای خودم خارج می کنم! من مسئول عقاید اشتباه و غلط دیگران نیستم! "بعد تک تک اونها رو خط بزنید. حالا می تونین با خیال راحت این برگه ها رو پاره کنید. از پاره کردن تک تک اونها لذت ببریدو احساس کنید که با پاره کردن هر کدوم اونها، اون باور در شما هم از بین می ره.این خرده کاغذ ها رو حتما" توی سطل آشغال بریزید!


 


 


3_ تمرین بخشیدن خانواده :


 


 (حتما" بعد از تمرین قبل، این تمرین رو انجام بدید.)


 شاید بعد از به یاد آوردن اینکه چه پیامهای منفی ای از دیگران ، خصوصا" پدر و مادر ، دریافت کردین، انگشت نشانه تون رو به سمتشون بگیرید و بگید : بله! تو مقصری! که به من قبولوندی که نمی تونم خوب و کامل باشم! "


 


 


قانون مهم _ فراموش نکنین که سرزنش و ملامت دیگران ، مطمئنترین راه برای چسبیدن و جدا نشدن از مشکله! اگر از دیگران بخواهید که عالی و بی نقص باشند، ناخودآگاه از خودتان هم می خواهید که بی نقص و کامل باشد! و به این ترتیب تا آخر عمر نمی توانید خود را واقعا" دوست بدارید! هر گاه دیگری را سرزنش کنیم، به این معناست که مسئولیت خودمان را به عهده نگرفته ایم!


 


فراموش نکنید همه ی کسانی که با دادن اون پیامهای منفی به شما آزارتون داده اند، خودشون هم همانقدر هراسان و حاکی از درماندگی بودند که اکنون شما هستید! اونها تنها می توانستند چیزهایی را به شما بیاموزند که خودشان آموخته بودند و تجربه کرده بودند! برای رهایی خودتون از سرزنش دیگرانی که مدام شما رو سرزنش کردند، باید یه مقداری اطلاعات به دست بیارید! اگه امکانش هست سعی کنید درباره ی کودکی پدر و مادرتون و کسانی که سرزنشتون می کردن، اطلاعاتی به دست بیارید! اگه نمیشه، از قوه ی تصورتون کمک بگیرید و فکر کنید که اونها چه طور کودکی ای می تونستن داشته باشن؟اونها چه طور سرزنشهایی رو در کودکیهاشون می تونستن شنیده باشن؟...می بینید! اونها بیشتر از اونچه که خودشون داشته اند که نمی تونستن به شما هدیه بدهند! پس به خودتون بگید آنها خود قربانیان قربانیانی دیگر بوده اند! پس قابل بخشش هستند! 


 


پس حالاتمرین بخشایش رو برای خانواده و تمام کسانی که به شما پیام های منفی دادند، انجام بدید. ( تکنیک تمرین بخشایش در پستهای قبلی موجوده. )


 


 


خدایا! من را بهترین آفریدی پس یاریم کن تا بهترین باشم و بهترین بودن خود را بپذیرم ! آمین!